۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

اتاق شیشه ای

آدمی وقت دوست داشتن خودش را بهتر میشناسد.
در خلال حسادت ها، خشم ها، خواستن ها...
وقت طلب کردن هر لحظه بی من ت،

 خودم را بهتر میشناسم.

بی تو در این اتاق شیشه ای
وه که چه دور و غریبه مینمایم ...

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

عمارت

تو
آن عمارت دور از دست.
و من
این مهمان ناخوانده،
تازه رسیده از راه.
می آیم،
چای می نوشم در دنج ایوان،
لم می دهم در کسالت بهارخواب،
و چشم میچرخانم به هر کنج غریب،
تا خو کنم به این عمارت؛
من
این مهمان ناخوانده...

مهسا کوشا- دی ماه 1389

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را با تو میگویم
کلید خانه ام را در دستت میگذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم
و بر زانوی تو
اینچنین آرام به خواب میروم
کیستی که من اینگونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ میکنم...

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

دوست داشتن بلدم.

شمردن بلد نیستم
دوست داشتن بلدم
و گاهی شده
یکی را دو بار دست داشته باشم
دو نفر را یکجا
چه کار میشود کرد؟
دوست داشتن بلدم
شمردن بلد نیستم.

آیدین روشن
عاشقانه های آذربایجانی
نشرمشکی