۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

در انزوا چه كسي خواب آفتاب را ديد
تا من به انتظار بمانم كنار دريچه
و در خيال باطل كبوتر
سقوط كنم

ميان سياهي......

۱۳۸۸ خرداد ۱۶, شنبه

می بینی زندگی را ؟
خیلی راحت می خوابیدم شب ها !!! حالا هم دیدن این مناظره های....
حالا همش باید کابوس ببینم که یک احمقی می خواهد رئیس جمهور مادام العمر بشود
چقدر احساس می کنم توی کثافت های کاخ پدرسالار غوطه ورم
با این همه خیابان و هوا که دور و برم را گرفته ، مثل الکساندر توی خانه ی ناپدریش احساس خفگی می کنم
هرچه عاشقانه سرهم کرده بودم که به مناسبت این روزهای آخری بنویسم برایت ، از دلم که نه ، از سرم پرید
لعنت به این زندگی....

۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

فراموشی

امروز که دیدم مادره بچشو سفت بغل کرده
به خودم گفتم هرطور که شده نباید دوست داشتنو از یاد ببرم
حتی اگه به خاطرش مجبور شم پیش تو بیام و دستای سردت رو بگیرم
و هر بار که پلک می زنم شک کنم که دوباره اونجایی
حتی اگه حرفی غیر از یکی دو کلام بین ما نباشه
پیشت میام که دوست داشتنو از یاد نبرم....

به مناسبت این روزهای.....خردادی 3

ما هزاران کرم ابریشم پیله بسته ایم
که پروانه نخواهیم شد
کاش دور و برم این همه دیوار تنیده نبود
نمی دانی دلم چقدر هوای نور کرده...

به مناسبت این روزهای .... خردادی 2

گاهی تعجبم می گیرد از خودم
که با پلک به هم بستنی کور می شوم
و با سکوتی ، گنگ
گاهی تعجبم می گیرد از خودم ....

به مناسبت این روزهای.....خردادی

انگار که حراجی باشد

چه زود ارزان می شویم

چه زود بی اعتبار.....