۱۳۸۸ خرداد ۱۶, شنبه

می بینی زندگی را ؟
خیلی راحت می خوابیدم شب ها !!! حالا هم دیدن این مناظره های....
حالا همش باید کابوس ببینم که یک احمقی می خواهد رئیس جمهور مادام العمر بشود
چقدر احساس می کنم توی کثافت های کاخ پدرسالار غوطه ورم
با این همه خیابان و هوا که دور و برم را گرفته ، مثل الکساندر توی خانه ی ناپدریش احساس خفگی می کنم
هرچه عاشقانه سرهم کرده بودم که به مناسبت این روزهای آخری بنویسم برایت ، از دلم که نه ، از سرم پرید
لعنت به این زندگی....

هیچ نظری موجود نیست: