۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

دنیا و این همه زیبایی

خیابان عوض شده بود.
نوازنده ی نابینا در پیاده رو بهتر از همیشه ساکسیفون می زد .نئون ها در ویترین مغازه ها دیگر کسالت بار نبودند و ....
مرد فکر کرد راه خانه اش را اشتباه آمده است وگرنه در عوض چند ساعت ، خیابان نمی توانست این قدر تغییر کند .
نگاهی به تابلوی خیابان انداخت . اما دید اسم همان است که بود . به فکر فرو رفت ...دنیا و این همه زیبایی!باورش نمی شد .
مرد عاشق شده بود و نمی دانست .
رسول یونان

هیچ نظری موجود نیست: