۱۳۸۷ خرداد ۲۲, چهارشنبه

مترسک

باغبان را مرخص کرد و گفت : " می خواهم چند روزی در اینجا خلوت کنم ." حتی مترسک را هم از بین برد .
به دنبال این ماجرا پرندگان هجوم آوردند تا باغ انگور را تاراج کنند . مرد از روی ناچاری دوباره مترسک را درست کرد و وسط باغ کاشت.
حضور مترسک پر رنگ تر از او بود . سیگارش را روی صورتش در آینه خاموش کرد .
سپس کراواتش را باز کرد و به گردن مترسک بست .
رسول یونان

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
جمله ي بي قراري ت از طلب قرار توست
طالب بي قرار شو تا كه قرار آيدت
(مولانا)
داودي

khakiasmani گفت...

سلام
به قول و خودتون و حافظ عزیز :
صعب روزی ، بواعجب کاری ، پریشان عالمی.....
ممنون بابت انتخاب این بیت زیبا
سلامت و شاد باشید آقای داوودی