۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

من هميشه زواياي فراموش خانه را دوست داشته ام
زيرزمين ها ، حياط خلوت ها ، انباري ها ....
امروز كه جعبه هاي كاغذها و كتاب هاي قديمي را به دنبال كتاب خاصي مي گشتم ، چشمم به سررسيدهايي افتاد كه در واقع روزشمار نوجواني من بودند
ورق زدنشان برايم لذت بخش بود
يك جايي از خدا براي نگهداري من در 2649 روز زندگيم تشكر كرده بودم اما خواسته بودم در 89 روز آينده (تا كنكور) بيشتر هوايم را داشته باشد
برنامه هاي غذاييم پر بود از انواع شكلات هاي پاستيلي و ميوه اي و شيري
و دوستانم كتاب هاي ميشل زواگو و تولستوي و دانته بودند
يادش به خير ، ياد روزهاي آبي نوجواني

۲ نظر:

مرسده گفت...

مهسا جان من هم از این سررسید ها داشتم! فکر می کنم قسمتهایی از وجودم را که گم کرده ام آنجا جا گذاشته ام... زود بزرگ شدیم...

khakiasmani گفت...

اين تراژدي زود بزرگ شدن رو مي پذيرم و الآن مي دونم كه اتفاق خوبي نيست