"خلوت آدم ها" شايد تمام ساعات روز را ، چون پسرك لاغر اندامي كه لباس ساده اي به تن دارد ، به در چوبي تكيه مي زند و حلقه هاي زنجيري كه از ميان دستگيره ي در رد شده را ، بين انگشتانش مي چرخاند .
و هيچ گوش به زنگ صداها نيست.
و تنها شايد از سوراخ ِ بزرگ ِ چشمي ِ در - كه نور را به سمت نقطه ي كوچكي روي كف اتاق عبور مي دهد- هر از گاهي نگاهي بيندازد .
و در فرصتي ، هرزمان كه دلش بخواهد ، زنجير را از ميان دو دستگيره بيرون بكشد .
در فرصتي شبيه ِ خوابيدن ِدختر ، كنار ِعطر ِچوبي ِ بسته ي كاغذهاي A4 نويي كه خريده . و او را از خيال ِ تمام دخترهايي كه قصد به چنگ آوردن دوست پسرش را دارند ، فارغ كرده . و از فكر نمره ي تحقيقي كه روي اين كاغذها چرك نويسش خواهد كرد . و از فكر ِ چيزهاي بسيار ديگري كه عطر ِ چوبي ِ بسته ي كاغذ هاي نو همه ي آن ها را محو و فراموش مي كند .
خلوت آدم ها يك چنين موجود عجيبي است . خلوت آدم ها....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر