۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

برای خواهرم

پنهانم می کنی
ماشین ها برایم بوق نمی زنند ،
و از قطارها جا می مانم ...

وخاموشم می داری ،
گویی از آوازم می هراسی .
از پوسیدگی فریادهایی که نقش زمین می شوند ،
و هیچ سرسرایی آغوش پژواکشان نیست ...

خواهرم دیگر رو به تمام شدن هستم .
باید شته هایم را به ساقه ی دیگری بسپرم ،
و آخرین قطره های آب و خون را
برای عکس یادگاری کوچکی پای نامه ی وداعم برای تو باقی بگذارم .

بهتر است پاکت را ببوسم ،
جوری که خیسی رژ لب مرده ام کاغذ را مچاله نکند .
و هر صبح که نور چشمانت را می زند
رد لب هایم حایل صورتت باشد...


بیست و هشت دی ماه 1388

۱۱ نظر:

مرسده گفت...

مهسا جان فوق العاده بود یعنی همان که هستی.... هستی :-))
فکر کنم در این تاریخ اون یکی خواهر بزرگه ات اینقدر اذیتت کرد که اینها را نوشتی...... به خانم ن.... سلام برسان :-))

Hadis گفت...

مرسده راست می گه عزیزم . تو فوق العاده ای ...
نور خورشید از پشت تیره ترین ابرها آسمون رو روشن می کنه ،پس من نمی تونم پنهانت کنم . هیچوقت نخواستم!فقط می خواستم حفظت کنم از همه بدیها، از درد و رنج، از....
می خواستم همینی که هستی رو حفظ کنی، بزرگ بشی و من تو رو نظاره کنم...
من از دیدنت لذت می برم. از همینی که هستی لذت می برم .
متاسفم اگر به زعم مرسده اذیتت کردم...
راستش توقع نداشتم وقتی وبلاگتو باز می کنم همچین متنی رو بخونم ، فکر می کردم ....

مرسده گفت...

حدیث جونم
اون یکی خواهر بزرگه "من هستم" نه تو :-) شما که عزیزید
منظورم خود من بود شهریوری جونم.
حالا من و تو خواهر بزرگه هستیم دیگه ... من اون یکی هستم. تو خواهر بزرگه واقعی هستی.
در ضمن با تمام پاراگاف اولت موافقم . من اگه بودم حتی یک کاری می کردم که از تمام وسائل نقلیه جا بمونه قطار و ماشین که هیچی
ببخش خودمو دیر معرفی کردم
می بوسمت
اون یکی خواهر بزرگه
مرسده

مرسده گفت...

بری حدیث عزیزم
:-* :-*

Hadis گفت...

مرسده عزیزم
از پیامت ممنون. اما بی تعارف می دونم که سخت گیریهام گاهی خواهر کوچیکه رو می رنجونه !
اما من اعتقاد دارم که هم خون بودن دلیل قرابت آدمها نیست فقط یه واقعیت غیر قابل انکار اما این دل و افکار آدمهاست که عمیقا اونها رو به هم پیوند می ده.
خیلی دوست دارم ببینمت و با هم گپ بزنیم.
می بوسمت و آرزو می کنم که شاد و سرحال و سرزنده باشی خواهر عزیزم .

مهسا گفت...

....
خداوند شما را حفظ کند
من را نیز :-ا

مادر سارا کوچولو گفت...

سلام دوست خوب دوست مهربون من
چطوری خانم با زحمت های ما ؟
فرارسیدن سال نو را به شما و خانواده ی محترمتان تبریک میگم . امیدوارم سالی سر شار از شادی و کامروایی داشته باشید .
با آرزوی بهترینها برای شما . بوس

مادر سارا کو چولو گفت...

سلام دوست عزیز
دلم برات تنگ شده بوداومدم اینجا
هر کجا هستی باش آسمانت آبی و دلت از تمام غصه های دنیا خالی.
موفق باشی

مهرزاد گفت...

زيبا مينويسي ... لذت ميبرم ... ممنونم
ارادتمند
مهرزاد

ياسين گفت...

مهسا جان سلام
از لطفت ممنونم.كتاب هم سال 88 منتر شد و اونقدر ها دير به دستت نرسيد.ر اولين فرصت متن گيلكي رو به دستت مي رسونم.خوشحالم كه دوستاي عزيزي مثل تو از اين مجموعه خوششون اومد و بهم انگيزه داد تا شعر هاي فولك گيلكي رو هم جمع اوري و ترجمه كنم كه اگر اتفاقي نيفته امسال از طرف همين ناشر يعني مشكي منتشر مي شه

zohreh گفت...

حکایت غریبی است حال این دلها . شمعی بیافروز برای آمرزش روحم و دعا کن جاده ها امن باشند ...