۱۳۸۶ بهمن ۱۰, چهارشنبه

! هیچ

سبک روی تخت غلت می زنم،بی فکر،بی دغدغه
متعجبم از لهجه ی بدیع سکوت اتاقم در این روزهای فراغت
لحظه های کشدار
مداد،قلم بی ریایی ست برای نوشتن
گوشه ای کز کرده و در نگاهش انتظاری ثانیه می شمارد
برش که دارم پوزخندم می کند به ساده اغوا شدن
به سمتش می روم
....الآن انگشت پیچیده به دورش زیر ملحفه ها کنارم آرام گرفته
.....شاید که اندیشه ها رهایم کرده باشند

۱ نظر:

یوگی بدون گورو گفت...

در آن سوی سوگواری کز کرده ای نیز .....