A : در زد ، بی پاسخ...
دستگیره را چرخاند ، صدای زنگ لولای در و بعد قدم های سبک او
B : روی تخت افتاده بود ، چرخی زد ، برگشت ، هنوز هم برای دیدن او مشتاق بود .
A :داخل شد ، مثل باد سبک . روی صندلی کنار تخت نشست . به نگاه بی تاب و خسته ی او چشم دوخت ، تأسفش را پنهان کرد... دست در کیفش برد و بسته ای بیرون آورد و روی میز عسلی کنارش گذاشت .
B-همین !؟(با پوزخند) فکر می کردم یه جام شوکران برام آوردی ؟
A : بی توجه به چیزی که شنیده بود ، و با وقار همیشگی یک نجیب زاده پا روی پا انداخت .
A: 8 تا
B- چی !؟
A- توی 8 روز ، مثل یه ساعت شنی .
B :شیطنتی در چشم هایش درخشید
A: امیدوار شد ، این برق را مدت ها بود که در چشمانش ندیده بود .
B : بی فکر به چند و چون ماجرا و دلیل حضور او ، کنجکاوی شیرینی در وجودش پیدا شد که تکانش داد و روی تخت نیم خیزش کرد .
B -واقعا همونطور که گفتی هر روزش به زیباییه یه مدیتیشنه ؟
A -(با لبخندی شیطنت آمیز)خیلی پررویی
B -(با لحن لوس تصنعی )پر توقعی که پررویی نیست
A: لبخندش محو شد و جدی و سرد ادامه داد :
A - شاید هم با 7 تا تموم بشه ، شاید هم نه...گاهی هم باعث فلج میشه بستگی به ظرفیت مغز داره
B- (با شوخ طبعی ) من که تا حالا چیزی مصرف نکردم ، فکر نمی کنم اونقدرها ظرفیت داشته باشم (خندید)
B : شیرین نگاهش کرد ، هیچ چیز در دنیا خواستنی تر از او نبود .
B - اگه فلج شدم ، تو آخریشو بهم میدی؟
B : می دانست که هرگز این کار را انجام نخواهد داد به خاطر معیارهای کمالگرایانه ی کهنه اش یا هر دلیل لعنتی ِ دیگر ...
A : به میز چوبی خوش تراش کنار پنجره نگاه کرد...پنجره مثل همیشه گوش تا گوش باز بود .باد می وزید و بطری نیمه خالی سد راه تاب بازی پرده ی توری شده بود . روز بهاری روشن و هوای عالی و آخرین حرکت مهره های شطرنج
A- خوبه... قوی شدی ، تو خوب پوزیشنی ماتش کردی ، براوو
B- من ماتش نکردم ، اون ماتم کرد .
A- اگه تو نبرده بودی این صفحه ی رو دست نخورده یادگاری نگه نمی داشتی .
B- هنوز هم نمی فهمم وقتی با خودم بازی می کنم کی داره از کی میبره ...
A- ( با لبخند ) ولی خوب بازی کردی ، این مهمه.
B : ترس ناتمام ماندن ماجرا هنوز توی چشم هایش بود .
A- گوش کن ، تو یه سربازی...
B : با مخالفت و عصبانیت نگاهش کرد
A- خودت میدونی این تو نیستی که بازی می کنی .
B- من حالم از این بازی به هم می خوره .
A- برای همین منتظری که بزننت تا بری بیرون !!!؟ یعنی واقعا نمی فهمی بعد از کیش و مات دوباره مهره هارو می چینن و تو باز هم یه سربازی...
B :چیزی توی سرش کوبیده شده بود ، یاد کتابی که صبحی می خواند افتاد "حالم از این سیب خورای لعنتی به هم میخوره که دست از این به دنیا اومدن و مردن بر نمیدارن...."
حقیقت مثل فنری بود که می خواست با فشار آن را در یک قوطی لاغر جا بدهد اما بعد از بستن در قوطی ، ماجرا مثل یک jack in the box لعنتی با صورتی خندان از هر طرف بیرون می پرید .
B- هر روز داره سخت تر میشه ، آخه تو لعنتی چه جوری تحملش میکنی ؟
A- من stand by ام ، چیزیو تحمل نمی کنم .
B- با اون همه ساعت که توی اتاقت گذاشتی باز هم صدای پاشو نمیشنوی ؟
A- ( لحظه ای فکر کرد و بعد شیطنت آمیز حث را عوض کرد و پرسید) با لذت آنی چطوری؟
B- لعنت به هر چی لذت... از شرشون خلاص شدم . با من بازی نکن وقتی میدونی....
A- ناراحت نشوووووو... فقط می خواستم ببینم هنوزم دو تابال داری که جایی نداری باهاشون بری یا نه ؟
B- دیوونه...شرمنده بابت حالی که بهت دادم . لازم نیست تلافی کنی .چیزی می خوری برات بیارم . مزه هم دارم ها....(توی دلش گفت بخند برام )
A- گفتم که من stand by ام . حسی به من نمیدی
B- ولی نه ه ه ه ه ، مثل این که سر حال اومدی .....
B : سیگاری برایش روشن کرد و جا سیگاری را روبرویش گذاشت
B- (با شیطنت دکلمه کرد ) "خجالت می کشم بگویم به دریا بزن بانو، آن دورها فانوسی برای ما روشن نیست . به همین آتش سیگار اعتماد کن"
A- تو درست بشو نیستی .
۴ نظر:
برای تو عزیز ترین...
نمی دانم شاید گلویم خفه از فریادی فرو خورده است که این طور عزیزانم را می آزارم. انگار توانم از برخورد با سمبولیسم و کلاسیسیم تحلیل رفته. همانقدرکه نفسم به شماره افتاده، طاقتم نیز کم شده است. برای بیرون دادن این فریاد شاید تنها سبکی که یاریم می کند، دادائیسم و اکسپرسیونیسم باشد. چه باید کرد، امروز با استعاره ها بیگانه ام. تو ببخش.
سلام
من سواد و شعور ایسم ها مثل دوستمون گیل گمش ندارم ولی این برش زیبا، برشی به کوتاهی دقایق و نفسهای تکرار شونده ، خیلی دلنشین و زیبا تصویر شده . خیلی کوتاهه ولی عمق خوبی داره ، مثل مخمل آبی نرم بود و دلچسب ...
گزنده ست کلمات و تلخه تمام لحظه ها ولی همه نشان از معجزه ی سرانگشتان توست در آفریدن !!!
به احترام زیبایی نوشته هات باید کم کم از جا برخیزیم !!!:)
زیبا و زیبا ...
سبز باشید
گیل گمش عزیز
پیوست صحبت هامون در مورد نوشتن و...باید بگم که در چینش فضاها بسیار راهنماییم کردی.
ممنونم و باید بگم که راهنمایی هات اصلا آزاردهنده نیست .
سلامت و پیروز باشی .
آقای داوودی عزیز سلام
ممنون بابت این همه لطف شما...
ولی ایکاش این سطور اینقدری که گفتید بود...):
سلامت و پاینده باشید.
ارسال یک نظر