دلم خیلی هوای تو کرده
هوس یک چای
هوس یک سیگار
هوس ریختن یک قاشق ماست و خیار خنک
به حلقوم گُر گرفتهی تو
هوس مستانه قدم زدن
در نیمه شب....
هوس یک چای
هوس یک سیگار
هوس ریختن یک قاشق ماست و خیار خنک
به حلقوم گُر گرفتهی تو
هوس مستانه قدم زدن
در نیمه شب....
ساعت از 23 گذشته بود و این شعر را همان حول و حوش پیدا کردم.
نمی دانم شاید بهتر بود کمی گریه می کردم .
دوست داشتن ها ، دوست داشتن ها ، امان از این دوست داشتن ها...
حال امروزم امروزم تنها arizona dreams و lucia & sex را کم داشت .
تو آینه که خودم را دیدم گفتم: کلک ِ امروزت کنده س.
باز هم دارم رنگ ها را سیاه می کنم .
اما وقتی همه ی ابعاد این دلتنگی را جا می دهم توی وجودم با فشار و سختی ، یک جورهایی حس می کنم پوست ترکانده ام و نزدیک تر شده ام به بلوغ .
دلم می خواهد برسم به جایی که اینطور نرم وزیبا بتوانم دلتنگی ام را بنشانم توی قاب یک شعر کوچک وسبک .
بی تکلف ، بی قافیه . با لبخندی که از آن ِ بزرگتر هاست و من با آن غریبه ام هنوز.
چند روز گذشته بود که به نقل از نیچه ی عزیز چیزی می خواندم :
نویسنده ای که رنج هایش را قلم بزند نویسنده ی غمگین است ، اما نویسنده ای که شرح رنج هایش را روی کاغذ بیاورد و اینکه چگونه اکنون به آرامش و شادی رسیده است، تنها، نویسنده ی جدی است .
راست می گوید نیچه . هنوز خیلی خیلی فاصله دارم .