۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

یه قاشق ماست و خیار خنک

دلم خیلی هوای تو کرده
هوس یک چای
هوس یک سیگار
هوس ریختن یک قاشق ماست و خیار خنک
به حلقوم گُر گرفته‌ی تو
هوس مستانه قدم زدن
در نیمه شب....
ساعت از 23 گذشته بود و این شعر را همان حول و حوش پیدا کردم.
نمی دانم شاید بهتر بود کمی گریه می کردم .
دوست داشتن ها ، دوست داشتن ها ، امان از این دوست داشتن ها...
حال امروزم امروزم تنها arizona dreams و lucia & sex را کم داشت .
تو آینه که خودم را دیدم گفتم: کلک ِ امروزت کنده س.
باز هم دارم رنگ ها را سیاه می کنم .
اما وقتی همه ی ابعاد این دلتنگی را جا می دهم توی وجودم با فشار و سختی ، یک جورهایی حس می کنم پوست ترکانده ام و نزدیک تر شده ام به بلوغ .
دلم می خواهد برسم به جایی که اینطور نرم وزیبا بتوانم دلتنگی ام را بنشانم توی قاب یک شعر کوچک وسبک .
بی تکلف ، بی قافیه . با لبخندی که از آن ِ بزرگتر هاست و من با آن غریبه ام هنوز.
چند روز گذشته بود که به نقل از نیچه ی عزیز چیزی می خواندم :
نویسنده ای که رنج هایش را قلم بزند نویسنده ی غمگین است ، اما نویسنده ای که شرح رنج هایش را روی کاغذ بیاورد و اینکه چگونه اکنون به آرامش و شادی رسیده است، تنها، نویسنده ی جدی است .
راست می گوید نیچه . هنوز خیلی خیلی فاصله دارم .

۷ نظر:

مرسده گفت...

خاكي عزيز،‌ اول صبح طعم پستت خيلي برايم دلنشين بوده به خصوص در اين روزها ... اما چيزي كه از نيچه گفته بودي بدجوري توي ذهنم رفته. راست مي گي فاصله زياده حتي توي كشيدن و خلق تصوير هم فكر كنم اين موضوع صادقه.يك چيز خيلي خوبي كه توي نوشتن تو مي بينم، اين خاصيت رك بودن تو هست نوشته هات خودشونو زير هزار تا لايه رنگارنگ قايم نمي كنند، مستقيم مي يان جلو و اين رو خيلي دوست دارم. راستي همسايه هميشه از خوندن يادداشتهايي برام مي ذاري به وجد مي يام براي همين عرياني در كلامت.
مي خوام نقاش جدي باشم.

مرسده گفت...

راستي مهسا جان تو كامنت هاي پشت بوم خودم برات چيزي در مورد عكاسي نوشتم. اونجا گذاشتم چون مطلبي كه خودت نوشته بودي خيلي جالب بود و مي خواستم تمام دوستانم ببينند...

khakiasmani گفت...

مرسده جان
ممنون بابت تعریفت
علاقت به عریانی کلام ، از بی پرده ونقاب بودن خودته ، که این رو هم من خیلی دوست دارم ...
خودم هم این روزها دیوانه ی این حرف نیچه ام .
اما مطمئن باش که تو هنرمند جدی هستی .

ناشناس گفت...

اگه مال خودم بود اشکالی نداشت ولی چون مال یکی از دوستانه کاشکی منبع رو مینوشتی.

chista گفت...

اين دو فيلمي كه بهش اشاره كردي رو من هم خيلي دوست دارم به خصوص تيترا‍ژ آغازين فيلم روياي آريزونا كه به نظرم از زيباترين تيتراژهاست.

گاهي وقت ها واقعا از همون اول صبح آدم مي فهمه "كلك روزش كنده است" . فكر مي‌كنم بهترين چاره براي اين روزهاي سياه اينه كه آدم زياد جايي نره و كاري نكنه چون گاهي هم اين تلخي رو ساري مي كنه و هم سنگيني درون اش باعث تصميمات و برخوردهاي بدتري مي شه .بهتره زودتر سعي كنه اون روز رو تموم كنه و بخوابه. خيلي وقتا در درخشش آفتاب صبح فردا همه‌چيز يه شكل ديگه مي‌شه.

khakiasmani گفت...

صفحتون رو لینک کردم . روی جمله ی ساعت از 23 گذشته بود .
ولی باز هم عذر میخوام .

khakiasmani گفت...

سلام چیستا جان
دلم تنگ شده یه جورایی برای حضورت
امیدوارم که به هرچه که مشغول هستی شادی برات به همراه بیاره
تو اون روزا گاهی دیدن یه دوست کار همون خورشید روز بعد و می کنه .
اگر تلخیش جاری شد به ساعت هات ، بابتش عذر میخوام .
باز هم ممنون که اومدی .
پست بعدی نقل قول از آریزما هم برای شما...