۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

در جست و جوی زمان از دست رفته

دو شب پیش که این ویروس نامرد حالم را زار و نزار کرده بود و نفس هایم را
به شماره انداخته بود و مثل پیرزن ها دست هایم را روی پاهایم مشت کرده بودم
و به زعم خودم با مرگ زودرسم کلنجار می رفتم ، عنکبوت چاق و چله ای را دیدم
که داشت از شیشه ی ماشین بالا و پایین می رفت .
اولش فکر کردم که واقعی ست اما بعد از مدل حرکاتش و بی توجهی خانمی که
جلو نشسته بود فهمیدم این عنکبوت روی نگاه من افتاده فقط .
بچه که بودم شب ها خوابم نمی برد ، خواهرم همیشه قصه ی طولانی ِ
میرزا مست و خمار و بی بی مهرنگار را از اول تا به آخر برایم تعریف می کرد
و دم دم های وصال این دو دیگر پلک هایش سنگین می شد و خوابش می گرفت
و من تازه سرمست می شدم از این پایان خوش درست و حسابی .
او که می خوابید آنقدر به در و دیوار نگاه می کردم که من هم خوابم ببرد .
یادم است همیشه یک حجم تیره ی متحرک را می دیدم که روی دیوار اتاقم حرکت
می کرد . چیزی شبیه جگر یا کبد آدمیزاد . نه از آن حجم تیره ی تپنده می ترسیدم
و نه هیچ و قت بهش نزدیک می شدم برای کنجکاوی .
همیشه فکر می کردم از سیاره ی دیگریست و زبان من را نمی فهمد .
چند سالی را ما هرشب با هم گذراندیم و وقتی با تولد برادرهایم از آن خانه رفتیم
دیگر از موجود خیالی ما خبری نشد تا همین دو شب پیش روی شیشه ی جلوی تاکسی .
هیچوقت گمان نمی کردم کودکی ها اینطور برگردند سراغم .قسمتی از گذشته که
هیچوقت سرش را نفهمیده بودم .
هنوز هم حال تبداری دارم و ویروس ها آخرین تلاش هایشان را در بدنم می کنند
که تکثیر شوند و هوش سول های مرا متلاشی کنند .
یاد مارسل پروست می افتم که چطور در جست و جوی زمان از دست رفته را نوشته توی
این حال . توی دلم برایش درود فرستادم .

۵ نظر:

مرسده گفت...

صبحت به خير همسايه خوب من
نباشد كه اين طور در حمله ويروسها باشيد، اما بنا به تجربه اين چند هفته اخير، بايد بگويم كه به به صورت كاملاً پيروزمندانه از شر اين ويروسها خلاص خواهيد شد. پس بدين سان من به شما مژده خلاصي از اين وضعيت را اعلام مي دارم.
اما اين توده هاي متحرك، نمي دانم شايد خاصيت برخي بچه ها اين است كه از عنكبوت نمي ترسند و منهم مثل تو بودم كه عنكبوت را به عنوان يك هم اتاقي قبول داشتم و به حريم همديگر هم دست درازي نمي كرديم. اين را شايد مديون تمام كارتونها يا همان تراژديهاي كودكانه مثل "هاچ زنبور عسل" هستيم كه آنقدر جك و جانور هاي وحشتناك به خورد ما ميداد و آنقدر ما را متاثر مي كرد كه ديدن يك عنكبوت ناقابل آنقدر ما را نمي ترساند!
تا اينجا اگر مرا به داشتن تب متهم نكرده باشي،‌جاي اميدواري است :) ( به علت نگارش هذيان هاي فوق)

زود خوب شو همسايه من ، نباشد كه تو ديگر تب داشته باشي و ويروسها در تو به پايكوبي و بالا پايين پريدن مشغول باشند. زودتر ديسكوي ويروسهايت را به علت نداشتن جواز كسب و رعايت نكردن شئونات ويروسي تعطيل كن.
زود خوب شو مهسا جون
راستي اين بار كه به پشت بام مي آيي ژاكت بپوش هوا يك كم سرد شده. ;)

ناشناس گفت...

سلام
برای شاهکار پروست یاد حرف از مهدی سحابی بزرگمرد مترجم این کتاب می افتم که گفته انسانها در روی زمین به دو دسته تقسیم می شن یکی کسانی که پروست رو خوندن و دیگری کسانی که این کتاب رو نخوندن ...
سبز باشید
داودی

chista گفت...

من هم وقتی بچه بودم هم موجودات تخیلی زیادی میدیدم و هم مرض دیگه ای که داشتم یه جور آنیمیزم بیمار گونه بود. برای تمام اشیا حس و شعور و زندگی قائل بودم تا جایی که گاهی اوقات واقعا کارم به جنون میکشید چون مثلا نمی‏توانستم مدادم را بتراشم یا لیاس هایم را بدوزم از تصور اینکه دردشان می‏اید یا چیزهای خراب و کهنه را دور بیاندازم چون فکر میکردم که از تنهایی و اینکه دیگر به کار نمی‏آیند از غصه دق خواهند کرد.... خدا راشکر که با هزار زحمت این بیماری مازوخیستی احمقانه را از خود راندم

امیدوارم تا الان خوب خوب شده باشی

ناشناس گفت...

کجا باهم پیام سه دوست عزیز رو جواب میدم
مرسده ی عزیز مرسی از محبتت پشت بوم تو هیچ وقت سر نیست
آقای داوودی عزیز مرسی که به اینجا سر می زنید ، من هم میام به خونه ی شما همیشه ولی کسی درو باز نمی کنه چرا ؟
امیدوارم که همه چیز خوب باشه براتون
و پیام عزیز
امیدوارم که مسافرت هایی که رفتی علیرغم تمام اون چیزها که گفتی بهت خوش گذشته باشه
من خوب خوب شدم
راستی من هم بچگی هام کاملا همونطور بودم که گفتی یعنی همه چیز برام زنده بود ، ولی برای من هنوزم هستن .
شاد و سلامت باشید
مهسا

ناشناس گفت...

سلام
راسنش من همیشه خونه هستم
ولی فعلا درگیر اولین تجربه ی
زیستن شدم !!!
کار توام با تحصیل و ...
راستش مغزم هنگ کرده
سبز باشید