۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

فال قهوه ی تو

فال قهوه ات را می گیرم
فنجان خوش نقش و نگاری که به لب برده ای
دیواره های فالت را دوست دارم
زن هایی دست به آسمان بلند کرده اند
زن هایی که با برگرداندن فنجان جلوی بیشتر فرو ریختنشان را می گیری
عمق فنجانت پر است از دست و دریچه
چاه کم است ، بیشتر ابر است و آسمان
نه اینکه من ببینم ومن بگویم ، تو یک جوری از همان روز نخست همینطور بودی....
مثل خورشید سر ظهر ...

۱ نظر:

مرسده گفت...

کاش روی لبه فنجان بودم تا تنها با یک اشارت دست از فرو ریختنم باز می ماندم...