۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

از حرف هایی که تو می زنی


چای من روی میز یخ بسته بود ، تو چایت را داغ ِداغ تمام کرده بودی
من چای داغ را هیچوقت نمی فهمم
می خواستم عطر و بوی چای ِ با تو، توی کامم جا خوش کند و بماند
فنجان تو خالی بود
همیشه فنجانت خالی میشد قبل از اینکه فرصت کنم بدرقه کنم قطره قطره گرمایی که سرازیر می شود توی وجودت
یک جورهایی از من هم شتاب زده تر بودی...

هیچ نظری موجود نیست: