۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

بخش هایی از قلب یک نامه


اینجا نشسته ام و فکر می کنم که همه ی گلوله ها به سمت تو می آیند و من هیچ کاری نمیتوانم بکنم…

که نمی توانم تو را از شر دنیایی که می آزاردت خلاص کنم. نمی توانم بغلت کنم و بهت بگویم همه چیز درست میشود و آینده از آن ما خواهد بود.نمیتوانم چون این بار فاصله ی ما فاصله ی کیلومتر هایی نیست که مارا از هم جدا می کند .فاصله دو تا فضای ذهنیست….فاصله دو تا واقعیت عینی است.

حقیقت اینست که من و تو که همیشه روی دو ضلع موازی ریل زندگی راه رفته ایم حالا داریم روی دو ضلع زاویه منفرجه راه می رویم.داریم دوتا واقعیت را زندگی می کنیم که این بار خیلی با هم فرق دارد...


برگرفته از وبلاگ برای تو

هیچ نظری موجود نیست: