۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

همسایه ما هیچ هم نباختیم

خیال کرده اند ....

خیال کرده اند که به آتشی خاکستر شده ایم

که این شا خه اینقدر تر نیست و زود گر می گیرد و کم دود می کند

من و تو سنی نداریم

سن من و تو اندازه ی لبخند هایی ست که زده ایم

عمر من و تو را تا جایی که تاریخ یادم می آید –مثلا توی همین چند دهه- روی هم که بگذاری تازه می شود اندازه ی یک عطسه ی پروانه ، بس که نگذاشتند و نخواستند که آب راحت از گلوی ما پایین برود

خیال کرده اند که همدیگر را یادمان رفته

ما فقط زمان و مکان را گم کرده بودیم بس که توی زمان و مکان بهمان سخت گرفته بودند و می گیرند

حالا شده ایم زنجیری که نمی بینند که پاره اش کنند

مثل دریای الکترون ها موج موجیم و آهن می سازیم

خیال کرده اند....

همین زودی ها ، بالا و پایین ....

۳ نظر:

مرسده گفت...

سلام همسایه... عمر ما همان بوده و هست و تنها این روزها چیزی عجیب گلویم رافشار می دهد. مثل این می ماند که دلم برای چرخ زدن توی هوای آزاد تنگ شده. شاید مثل همون شمعدونیهای که گفتی ولو می شم توی هپروت خودم... مهسا همسایه خیلی وقته دلم می خواد تو عالم همسایگی گپ بزنیم بخندیم پنبه بقیه همسایه ها رو بزنیم!!! نمی دونم برگردیم به یه صبح تابستونی بی خیال از همون صبح هایی که تو بچگی های من بود... ساعت 9 دیدن واتو واتو و خوردن هندونه به سبک علفی... .مثل اون جعبه اسباب بازی لعنتی که هیچ چیز به درد خوری توش نبود... دلم برای پت پستچی تنگ شده، شاید درک اون بیشتر از من بود... ای بابا چقدر عمر کردیم... کمی شعور کودکی نیازمندم... کمی بیخیالی... کمی ندیدن این هم کج خلقی... کمی کافه سکوت، کافه تعطیل کافه پلمپ... همسایه دیوانه شدن بس که به این دیوار زل زدم...
همسایه عجیب دلتنگم....

مرسده گفت...

همسایه دوباره سلام
از وب لاگ توکا نیستانی به یه بازی همه دعوت شدن که می تونیم همه این کار رو انجام بدیم....
می گه یار تو دلت کیه؟ همون آدم پست بعدی تو رو تو وب لاگت می نویسه.
من می خوام بازی کنم...
حالا یار تو دلی من "مهسا" ست و پست بعدی در وب لاگ من از طرف شما خواهد بود. پس می تونی پستش کنی به آدرس:
mersedeh_n@yahoo.com
در ضمن انتخاب عکس، موسیقی خودت مختاری...

khakiasmani گفت...

سلام مرسده جان
یار دلی من ببخش امروز که 13م کامنتت رو دیدم
بهش فکر می کنم و در اسرع وقت پست بعدی شما رو براتون می فرستم
مرسی لطف کردی
به دیده ی منت