۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

...

مزاری آشنا
زره پوشها دور تا دور
مرگ بر دیکتاتور
آخر ِ این بازی خستگی به تن می ماند
آخر ِاین روزهای مننژیت های بی دلیل و لخته های خون توی سینه های دردمند
روزگار ِ حمام آفتاب با تن آغشته به بنزین
روزگار ِ فرقی ندارد چند سال داری
روزگار ِحرمت ندارد موی سپیدت
روزگار ِگلوله بر سینه ی بی کینه
دستم را بگیر
فرقی ندارد ما بیشتریم یا گلوله های آنها

دوام می آوریم ، نمی آوریم....؟

هیچ نظری موجود نیست: