دنیا کمی خالی شده و ساکت و دلگیر
شمعدانی ها روی پله ها لم داده اند
دلم می سوزد
برای اینجا ، که مردمش سرکه می اندازند و شراب می گیرند ،
یا هرچقدر هم که سرشان شلوغ باشد و کم حرف بزنند و کم ببینند یک چیزهایی یادشان نمی رود
و پرنده ها هر چقدر که به زبان خودشان حرف بزنند ، باز هم چیزی دستگیر غریبه ها می شود
دلم می سوزد که زور روی دنیای ما خیلی زیاد است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر