۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

وسیع باش


"وسیع باش
و
تنها
و
سر به زیر
و
سخت"
همیشه هنری را دوست داشته ام که فکر هر کسی توی قاب آن جا شود
شاید شاعر اصلا اینطور نخواسته باشد ، اما امروز این جمله برای من چیز دیگریست
چند دقیقه عینک من را به چشم هایتان بزنید
وسیع بودن را اگر امتحان کرده باشید ، حتما می دانید که هزار رخ دارد و هزار لایه
می دانید که چقدر سخت می شود وسیع بود با وجود این تن که هرجایی با شماست و گاهی خود اوست که مسیر را پیش می برد
مثل دریاچه ای که کرانش پیدا نیست
نشسته ایید و به آسمان چشم دوخته اید
سنگ ها توی دلتان جا خوش کرده اند و ضربات و تپش ها در وجودتان به موجک هایی دایره ای و متحد المرکز و بی نظیر تعبیر می شوند
شما همه چیز هستید
کاملید
توی وجودتان پر است از بچه قورباغه ها و ماهی ها و جلبک ها و ...
شما می میرید برای جلبک هایتان و سنگ های دور و برتان که رویش گلسنگ نشسته
همه چیز خوب است
الا اینکه....
دریاچه باید پذیرای هرچیزی باشد
مثل کافه ی ما که ناگزیر باید درش باز باز باشد برای همه ی آدم ها
همین است که آب ها خشک می شوند و خزر آرام آرام دست از اقیانوس می کشد و کوچک و کوچکتر می شود توی نقشه...
انگار رفته باشد در تنهایی خودش
و سربه زیری را هم می دانید حتما که چقدر لازم است برای زندگی
آن هم برای دریاچه ای که عادت کرده زل بزند به چشم های آسمان همیشه
و سخت بودن را هم به این ترکیب اضافه کنید....
سخت بودنی که برای نشکستن نیست ، آب شکستنی نیست...
سخت بودنی مثل یک صندوقچه که تنها با یک کلید گشوده می شود ، همه چیز دشوارتر می شود
آدم هیچ دلش نمی آید وسیع که هست ، سخت بشود و تنها و....
یک لحظه لطفا ...بگذارید ببینم....
عینکم را بردارید ، پیداست چشم هایتان را اذیت کرده اند ، کنارش بگذارید....

۴ نظر:

مرسده گفت...

اين روزها هينك تو را بيش را هر چيزديگر دوست دارم. وسيع و سر به زير، جايي كه ديگر هيچ نخواهي از آسمان و سخت نه آنكه نشكني كه مي شكنندت خواهي نخواهي و سخت تر مي شوي آن قدر كه صداي شكستن برايت موسيقي جاري مي شود و آنگاه وسيع مي گردي. چقدر عينكت رادوست دارم.
روزت پر از سبزي هاي آب هاي دريا شاه دخت بيكرانه ها.

khakiasmani گفت...

مرسده ی عزیزم
اینجا که می آی سبزی رو با خودت به خونه ی من میاری
عینک من...شیشه هاش هنوز کدرن
شاید نگاه من هم روزی شفاف بشه مثل شما
من هنوز یه حباب خاک گرفته ی معلق تو آسمونم ، نه هیچ چیز دیگه
شاهدخت...
از این همه لطفت ممنونم

ناشناس گفت...

سلام
این که بتوانی جایی که می نویسی،فضایی ایجاد کنی که مسافری که از حوالی خانه ی تو می گذرد نسیم معطری استنشاق کند نیز هنر است.
شما این هنر را داشتی.
شاد و زیبا و نویسا بمانید

khakiasmani گفت...

سلام
ممنون آقای شیخی
عطر خوشی که گفتید استنشاق کردید ، از زنده دلی و لطف شماست
پاینده باشید