۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

تقدیر من

سخت می شود تقدیر را پذیرفت وقتی قرار باشد که تا آخر عمرت توت فرنگی باقی بمانی
من خوب نیستم و این خیلی بد است
اصلا بین دور و بری هایم که خوب تویشان خیلی زیاد است من اضافیم
من بذری هستم که توی هیچ خاکی فرو نمی روم
قبل از حس کردن خاک روی تنم رز می کنم و بار می دهم
به فاصله ی یک لبخند
باد که بیاید دوباره برم میدارد و می بردم خیلی دور ، به خاکی دیگر
گاهی طعمه می شوم ، گاهی به پای پروانه ها می چسبم
من توت فرنگی م و قبول کردن این برایم خیلی سخت است
هرچند دلم همیشه برای دانه های سیب می سوزد
بس که پوستشان سخت است طفلکی ها
باید کلی توی خاک بمانند و آرام آرام که ترسشان از تاریکی ریخت سر بیرون بیاورند و شروع کنند به بال وو پر درآوردن
خیلی طول می کشد چیزی بشوند که باید ، اما سال ها زنده می مانند و بار می دهند
خیلی صبر و تحمل می خواهد که بشود سیب بود
راستش را بخواهید اما به او حسودیم می شود ، سنگین است ، بزرگ است ...
من شیرینم ، همه با دیدنم لبخند می زنند ، کیف می کنند وقتی توی دهانشان آب می شوم
اما سیب را یک جوری با احترام نگاه می کنند
من توت فرنگیم و این برایم خیلی سخت است....

هیچ نظری موجود نیست: