۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

پیشباز ِ پاییز


تارهای ِ بی کوک و کمان ِ باد ِ ولنگار

باران را گو بی آهنگ ببار

غبارآلوده از جهان ، تصویری باژگونه در آبگینه ی بیقرار

باران را گو بی مقصود ببار

لبخند ِ بی صدای ِ صدهزار حباب در فرار

باران را گو به ریشخند ببار

تا تارها کشیده و کمان کش ِ باد آزموده تر شود

و نجوای بی کوک به ملال انجامد

باران را رها کن و خاک را بگذار

تا با همه گلویش

سبز بخواند

باران را اکنون گو بازیگوشانه ببار

۳ نظر:

مرسده گفت...

خاكي آسماني عزيزم
چقدر اين قسمت به دلم نشست كه
باران را رها کن و خاک را بگذار
تا با همه گلویش
سبز بخواند
از اينكه مي بينم هم حسي دارم مثل تو كه از آمدن پاييز به وجد آمده، عجيب احساس خوشحالي مي كنم. تمام رنگهاي پاييزي در اين روز تقديم تو باشد...
راستي دو نكته:
1- يرما را ديدي،‌ چطور بود و چه ساعتي شروع ميشود و براي بليط...؟
2- پاييزه و عكاسي خيلي حال خوبي داره همسايه. نور و سايه هاي پاييز رو براي خودت شكار كن.

راستي من امروز صبح كامنت 31 شهريور تو ديدم. دوست داشتم با تو مي آمدم...

khakiasmani گفت...

سلام مرسده جان
روز تازه ی پاییزی تو هم خوش و رنگارنگ (:
در مورد 1 باید بگم که به علت کسالتی که برای پدرم پیش اومد اون روز رو کنسل کردم.
زمانش رو برات در پست ِ پایان ِ بازی کامنت گذاشته بودم .
8:15 شروع میشه و زمانش 70 دقیقه است .
در بدبینانه ترین حالت گمون می کنم از حدود 6:30 بشه تهیه اش کرد .
من هم هنوز نرفتم ):
و در مورد 2 حتما همسایه (؛

ناشناس گفت...

سلام زیبا بود و پر از طراوت
ممنون که به من سر می زنی ...
داودی